کوچ جادهها
پدر دستم از دستت رها شد، آن زمان که حواسم اسیرِ این جهان شد. پس از گم کردنت فهمیدم دنیا باتو رازی داشت. باتو حرفی برای گفتن داشت. دنیای بی تو اصلا جای امنی نیست. بیتو سرپناهی نیست. آکنده از بیگانگی، دلمشغولیهایِ واگیردار. پر از زهرِ قدرت، شهوت، ثروت. جهانِ بیتو غرقِ سردرگمی، بیرحمی و تسویف است. لبریز از دویدنهای بیپایان، پر از تهی بودن.
تو را گم کردهام و گویی
جادهها به کوچ رفتهاند!
در زمین و آسمان، راه را میجویم و نمییابم. پندارم این است که راه در وجود تو معنا میگرفت. چه کنم اکنون که ندارمت؟! اکنون که از این جهان رکب خوردهام؟! مسافر، غریب، تنها، بلدِ راه گم کرده.! نیستی و غرق دلبستگیهای دنیا شدهام.
خسته از جستنت، در روزمرگیهای دنیا فرورفتهام.
مسافری گمشده در جهانِ بی تو شدهام. و با گردوخاکی که گناهانم به پا کردهاند، دنیا بهسان بیابانیست طوفانی، در غروب خورشید.
اگر تو به فریادم نرسی، زیر تازیانههای دلتنگی، منِ بینوا، بیراه، به پایان میرسم.
کاش تو مرا بیابی و معنا شود: “ترانا و نراک"
#دلنوشته_ای_برای_پدر
الّلهُــــمَّ عَجِّــــلْ لِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــرَجْ
متی ترانا و نراک
✍️ احمدی