﷽؛ واژه های گیس دار
﷽؛
ورهای ذهنم باز به جان هم افتاده و به واژه ها جان بخشیده اند، حالا واژه ها درون ذهنم راه می روند، بحث می کنند، من اما سردرگم و بی اختیار فقط مذاکراتشان را به نظاره نشسته ام. گاهی حس می کنم حق با این ور ذهنم است و گاهی حق را به ور دیگر ذهنم می دهم. اکنون بینشان تنش می شود و من فکر میکنم حالاست که گیس های همدیگر را بگیرند. از تجسم واژه های گیس دار خنده ام می گیرد یک دفعه به خودم می آیم زیر چشمی همسرم را می پایم خدا را شکر حواسش نیست، وای اگر می دید چه فکری می کرد نکند یک بار مرا هنگام این درگیری ها ببیند و فکر کند که خل شده ام! هر چند که بیراهم نیست!!! با خودم می گویم حالا که ندیده،پس بی خیال همسرجان می شوم و می روم ببینم پایان مذاکره امروز واژه ها چه می شود، آنها ادامه می دهند “ورهای ذهنم را می گویم که با سلاح واژه به جان هم افتاده اند” و من شقیقه هایم را آرام آرام ماساژ می دهم. نه فایده ندارد گویا جنس و زمان و مکان و … ندارد آزادی را میگویم باید چهارچوبی برایش مشخص شود وگرنه علاوه بر اینکه همسرجان مرا خل می یابد، مویرگ های سرم نیز پاره می شوند.
#حرکت_جوال_ذهن